🔹️ یک روز بر گونه این مملکت بوسهای و بر بالای سرش یادداشتی میگذارم و میروم:
“آنچنان زیبا خوابیده بودی که نخواستم بیدارت کنم…”
🔸️نویسنده وصف حال وطنش را چنان زیبا و موجز به تصویر کشیده است که جای هیچ سخنی، نه کم نه بیش، را باقی نگذاشته است. شاعر و سیاستمدار مشهور آذربایجان محمد بیریا هم قطعهای با همین مضمون دارد:
🔹️من گئدیرم مرنده،
تاماشادی گلهنده،
بیزیم میللت یاتیبدی،
اویاناجاق اؤلهنده.
🔶️ هنگامی که وصف حال زمانهام را از زبان نویسندگانی که دهها سال پیش از ما زیسته و رفتهاند میخوانم حس عجیبی پیدا میکنم. حسی که بیش از آنکه زیباییشناسانه باشد تلخ است، و بیش از آنکه تلخ باشد واقعی است. تلخی واقعیت با چاشنی زیبایی همیشه تنهایی به بار میآورد. تنهایی بزرگ از جنس تنهایی ساوالان.
🔷️ کوهی که بعد از میلیونها سال زندگی بر روی زمین، در دوره و زمانه ما، در میعادگاه غفلت و نسیان مردمانی جدا مانده از تاریخ، اینچنین به ورطه نابودی کشانده میشود. کوهی به کبودی زخم “کمربند طلایی” در پشت گردنش، با مردمانی به خواب غلتیده، که “آنچنان زیبا خوابیدهاند” که پس از مرگ بیدار خواهند شد.
🔶️ پاسخ آیندگان را چه بدهیم؟ بگوییم ساکت ماندیم و اعتراض نکردیم چون که مسئولانی که شهرشان مستقیم به دامنه کوه راه نداشت و برای صعود به قله کوه مجبور بودند از مسیری دیگر عبور کنند، نظرشان چیز دیگری بود؟ که میخواستند با این کار مسیر راه چند تا مسافر و گردشگر را که چند روزی مهمان این شهر بودند و قرار بود مستقیما از این شهر، و نه جای دیگری، به قله کوه برسند کمی هموارتر کنند؟ بگوییم همگی در خوب بودیم؟
✍️ غفور امامیزاده خیاوی